یکصد و بیست و سه

تقریبا از شنبه بود که تصمیم جدی در جریان روند زندگیمون گرفتم

از اونجاییکه خانم خونه هرکاری بکنه بقیه اعضا همون کارو پیش میگیرن خانواده به ما پیوستن

(حالا انگار چند نفریم !)

خلاصه تصمیم شورای تشخیص مصلحت خانواده بر ان شد که شب ها زود بخوابیم و صبح ها حتما حتما صبحانه بخوریم و مستر بره سرکار و من هم کنار تردک چرتکی بزنم و صبح زود بیدار شویم

طبعا تغییر عادات یک کودک کار سختی شت و من الان قد یک پرستاری که شیفت لانگ،ببخشید فارسی را پاس بداریم

بله ،قد پرستاری که شیفت طولانی!شب صبح داده خسته و لهیده ام

تُردک شب ها زود میخوابد،ماهم کنارش میخوابیم،اما از آنجاییکه عادت ندارد به زود خوابیدن ساعت دوازده یک بیدار میشود :/

من خیلی گوناهی ام :(

یکی دوساعت در سروکله ی من میزند و ابدا کاری با پدرش ندارد و نهایتا خودش از بیکاری چشمانش سنگین شده میخوابد

خواب عصر و صبح و این داستان هایش بماند

پلیور مستر هم مانده و به خودم قول دادم زود تمامش کنم

و من خیلی خسته ام...

اما خوب است...خوشحالم...مستر خوابالوی بنده حسابی استقبال کرده و با اینکه تا دقیقه ی اخر میخوابید و اکثرا دیرش میشد الان یک ساعت زودتر بیدار میشود

باهم صبحانه میخوریم،چون تردک نیست بیشتر و راحت تر باهم صحبت میکنیم و میخندیم

بدرقه اش میکنم و حتی وقتی برمیگردد سرحال تر است :)

راضی ام از خودم... بیگ لایک! 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.