یکصد و بیست و شش!

من کلا یک دختری بودم از لحاظ روحی بسیار شاعرانه،مطالب شاعرانه میگفتم و اینا،دوستانم همیشه بر سر داستانها و شاعرانه هایم دعواشون بود که کدوم زودتر دفتر رو ببره

و از اونجایی که پدرم اصلا اهل این قرتی بازیا نبود و حمایت نمیشدم سمت پیشرفت و حرفه ای تر شدن نرفتم کلا

ازدواج که کردم همسر کلا اهل داستان ماستان و شعر سپید و اینها نبود،عوضش اگر یک بیت مثل حافظ میگفتی اب طلا میکرد میزد تو کوچه

ولی خب من نرم افزار حافظ رویم نصب نبود و از ان طرف دست به قلمم سوخت کلا و من یک وبلاگ(هی بلاگفا کجایی)گیر اوردم و در ان چرت و پرت میگویم و مخ ملت را سرویس میکنم

بلی!اینگونه بود که روح شاعرانه ام پوووسیید!

قصه ما به سر رسیددد کلاغه به خونش نرسیییید


+این آمار و آی پی اینها قضیه اش چیست؟من که حالی ام نمیشود کلا :/

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.