من کلا یک دختری بودم از لحاظ روحی بسیار شاعرانه،مطالب شاعرانه میگفتم و اینا،دوستانم همیشه بر سر داستانها و شاعرانه هایم دعواشون بود که کدوم زودتر دفتر رو ببره
و از اونجایی که پدرم اصلا اهل این قرتی بازیا نبود و حمایت نمیشدم سمت پیشرفت و حرفه ای تر شدن نرفتم کلا
ازدواج که کردم همسر کلا اهل داستان ماستان و شعر سپید و اینها نبود،عوضش اگر یک بیت مثل حافظ میگفتی اب طلا میکرد میزد تو کوچه
ولی خب من نرم افزار حافظ رویم نصب نبود و از ان طرف دست به قلمم سوخت کلا و من یک وبلاگ(هی بلاگفا کجایی)گیر اوردم و در ان چرت و پرت میگویم و مخ ملت را سرویس میکنم
بلی!اینگونه بود که روح شاعرانه ام پوووسیید!
قصه ما به سر رسیددد کلاغه به خونش نرسیییید
+این آمار و آی پی اینها قضیه اش چیست؟من که حالی ام نمیشود کلا :/