-
یکصد و بیست و شش!
شنبه 1 آبان 1395 14:05
من کلا یک دختری بودم از لحاظ روحی بسیار شاعرانه،مطالب شاعرانه میگفتم و اینا،دوستانم همیشه بر سر داستانها و شاعرانه هایم دعواشون بود که کدوم زودتر دفتر رو ببره و از اونجایی که پدرم اصلا اهل این قرتی بازیا نبود و حمایت نمیشدم سمت پیشرفت و حرفه ای تر شدن نرفتم کلا ازدواج که کردم همسر کلا اهل داستان ماستان و شعر سپید و...
-
یکصد و بیست و پنج غم انگیز :(
پنجشنبه 29 مهر 1395 13:09
همیشه از دیدن دستای کوچولویی که با باند کشی کرم رنگ بسته میشدند و انگشتان کوچیکشون لاشون گم میشد دلم میشکست...اما حالا :( تُردَک خودم وسط بازیهامون نمیدونم دستش به کجا گرفت که حسابی درد میکنه....و حالا بین یه باندکشی کرم رنگ احاطه شده و انگشتای کوچیکش معلوم نیست...و حالا دلم هم ترکیده و خیلی سعی کردم اشک نریزم و مقاوم...
-
یکصد و بیست و چهار
چهارشنبه 28 مهر 1395 08:17
من همینجا اعتراف میکنم حتی اگر خواستم بروم شاغل شوم همانا شغلی برگزینم که تنها در روزهای گرم سال کار کنم مگه خلم تو این هوا و صبح سرد پتوی گرم خودم رو بدارم کنار برم بیرون والا :| وووویی چه سرد شده +باز سرد شد باز مکافات لباس بپوش دربیار تُردَک شروع شد
-
یکصد و بیست و سه
سهشنبه 27 مهر 1395 14:46
تقریبا از شنبه بود که تصمیم جدی در جریان روند زندگیمون گرفتم از اونجاییکه خانم خونه هرکاری بکنه بقیه اعضا همون کارو پیش میگیرن خانواده به ما پیوستن (حالا انگار چند نفریم !) خلاصه تصمیم شورای تشخیص مصلحت خانواده بر ان شد که شب ها زود بخوابیم و صبح ها حتما حتما صبحانه بخوریم و مستر بره سرکار و من هم کنار تردک چرتکی بزنم...
-
یکصد و بیست و دو
یکشنبه 25 مهر 1395 16:46
یواش یواش و خیلی اهسته و پیوسته دارم کور میشوم به لطف و مدد خودم البته :| چشم هایم تقریبا نمیبیند :( تقصیر خودم است،تنبلی کردم عینکم را نگذاشتم،وقتی تصمیم گرفتم بگذارم شکست:/ حالا دیگر باید بگذارم حتما،قول قول! دوباره هوا سرد شد و وقت کامواهای رنگی رنگی رسید،کلا هم تو کار شال و کلاه هستم ببینم میتوانم یک کلاه جینگیل...
-
صد و بیست و یک*
شنبه 24 مهر 1395 06:40
شده تا به حال از کسی خوشتان نیاید بعد او یک عاشق دلخسته داشته باشد بعد به خودتان بگویید اه اه آخر عاشق چیه این شده است؟ من نسبت به تمام انسان های اطرافم این چنینم الخصوص دو نفر که یکی اش پسرعموی مادرم است که واقعا این یکی در حق زنش ستم شده :/ من نسبت به همسر هم همینطورم،اخر عاشق چی او شدم :/ نسبت به خودم هم...
-
آی اَم اِ موفق :دی
پنجشنبه 15 مهر 1395 17:05
اگر از من بپرسند خود را چگونه ارزیابی میکنی میفرمایم که در دو حالت میتوانم خود را ارزیابی کنم در حالت اول اگر از نگاه کنونی جامعه بخواهم بر خود بنگرم...داغونم! چون در نگاه کنونی جامعه بانویی که در خانه نشسته باشدبچه بزرگ کند، خرس تنبل است!فقط کار در جامعه موجب رفاه،شادی،خوشبختی،استقلال،شخصیت و ... است،وگرنه در خانه...
-
یک پستش کردیم رفت دیگر!
چهارشنبه 14 مهر 1395 04:53
تُردَک انقدر بلا شده،برای اینکه بتواند سر ما شیره بمالد و کاری را که نباید بکند انجام دهد انواع نی نی ها را نشانم میدهد و بدو میرود که به کارش برسد +امان از این مردها،بودنشان یک دردسر است و نبودشان هزار دردسر...البته مشاهده شده یک سری ها هم بودنشان هزار دردسر و نبودشان کلا هیچ دردسری ندارد...بلی! +من بروم در چشمانش زل...
-
اوه مای گاد
پنجشنبه 8 مهر 1395 00:22
یعنی شد؟من موفق شدم؟یعنی واقعا تُردَک خوابید؟یعنی خواب نمیبینم؟ اوه خدای من باورم نمیشود!تُردَک خوابید،بعد از ابن همه سر سختی او خوابید و من توانستم عصبی نشوم ارام باشم به به،از خودمان خوشمان آمد،هم اینک یک بستنی جهت تمدد اعصاب و جایزه به خودمان تقدیم می کنیم سپیدار با عینک دودی! +خواستم منطقیانه موضعم را حفظ کنم و به...
-
نوید یک روز بد،از صبح بدش پیداست
چهارشنبه 7 مهر 1395 07:15
بد خوابیده ام و الان شده ام شکل یک هیولای تو دل برو ایضا گرسنه ام ایضا نمیتوانم چیزی بخورم ایضا بدبختم ایضا مفلوکم ایضا بروم بمیرم هههققققق هق هق هق +جوش هم جوش های قدیم جوش نیست که،کلاهک هسته ای ست :/
-
من کنار کسانی که مرا نمیشناسند...خسته ام!
سهشنبه 6 مهر 1395 02:12
شبهایی که خیلی خسته ام،میروم یک جای دیگر تنها بخوابم و اینطوری خیلی آرامم اما این خیلی ناراحتم میکند وقتی دیگر کنار همسرت احساس راحتی نکنی یعنی حس ات طوری نباشد که بگویی" اخیش،برم پیشش بخوابم اروم شم،یا برم کنارش بشینم اروم شم خستگیم در بره" من همه ی سعی ام را میکنم،ولی او... شده یک ادم منتظر،ببیند من چه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 مهر 1395 00:22
یک شب من میخواهم مثل ادم بخوابم تردک هی بیدار میشود حالا من بیدار می ماندم،تخت تا صبح می خوابید ای تو شانس :/
-
قورباغه ام را گاز گازش کردم قورت دادم :/
شنبه 3 مهر 1395 23:52
بعله الان که من در خدمت شما هستم یک قورباغه قورت داده هستم که دارد در شکم بنده قووررررر قورررر میکند چرا؟بلی عرض می نمایم من امروز رفتم دوتا بله! بله دوتااااا از دندان عقل های نادان بی عقلم را که کجکی در آمده بودند جراحی کردم فکرکن! دوتااااا *-* یک وقت فکر نکنید فشارم کف پایم بودهااا رنگم زردچوبه بودهاااا حالم در قوطی...
-
به ما چه اصن؟! :/
جمعه 2 مهر 1395 17:37
صدای پمپ آب همی آید و آب یکسره باز است...:دی بچه مثبت درون:به توچه؟حتما دارن یه چیزی رو میشورن -اره والا بماچه؟یه جفت کفتر عاشق نامزد بعد مدت ها خونه خالی پیدا کردن دارن چیز میشورن،منطقیه،بماچه اصن بچه مثبت درون:حرف نزناااا -چیزی نگفتم که چرا میزنی...(سوت بلبلی)
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مهر 1395 16:37
کاش همینقدر زمین کوفتی رو هم نمیذاشت مایه عذاب و دردسر... +وقتی میدونی راهی که توش هستی راه اصلیه،ولی حس ارامش نداری... گندش بزنن
-
فسسس فسسس فیییینگ!
پنجشنبه 1 مهر 1395 12:24
اشک ریزان،فس فس کنان، یک صورت متورمان ، چشمان ریزان (فسسسس،ببخشید) آی خدا آی خدا گویان میگذرانیم روزگار ای...عمو یادگار وااای چقد حالم بده،بدانید و آگاه باشید،زمستان نیامده ،پائیز هم نیامده حتی ما با سرماخوردگی خود به استقبالش رفتیم یک عکس بود یک طرفش عکس زمستان بود،یک طرفش اتش فشان بود،یک طرفش بخاری،یک طرفش بهار زیرش...
-
قرارداد مادری را که امضا کردی...
چهارشنبه 31 شهریور 1395 03:55
خواستم بیخیال این حال بدم شوم و قرص شیمیای خانمان سوز را نخورم ...دیدم نمیشود لحظه به لحظه بدتر شدم اشتباقم به خواب بیشتر و بیشتر شد و دماع و سرم سنگین تر و سنگین تر مطمئنا سرماخوردگی چیزی نیست که ادم ناز و نوز کند،ولی ادم انداز است حداقل یکی دو روز حال نداری و دوست داری بخوابی خلاصه دیدم نمیشود نه تردک میفهمد مریضم و...
-
مردِ جذابِ لعنتیِ من...
جمعه 26 شهریور 1395 06:24
امان از این مردها آن موهای کوتاهشان،شانه های ستبرشان آن صورت و فک محکمشان که یعنی من هستم اصلا با آن دکمه های سرآستینشان که آمرانه باز میشوند و تا میشوند... چشمان نافذشان که هر رنگی بخواهی درونشان خواهی دید... کلافگی های غرق سکوتشان...خستگی های پنهانشان...تلاششان...پاهای مقاومشان... عاشقانه های آرامشان... حمایت های...
-
باز یک روز بد دیگر :(
چهارشنبه 24 شهریور 1395 16:40
این روزها که میبینم آدم صبوری شدم خوشحالم ولی وقتی عصبی میشوم،همان سپیدار عصبی گذشته که هیچ کنترلی روی خودش نداشت حلول می کند...هیچ دوستش ندارم خدایا صبرم رو بیشتر کن کمی هم مرا بمیران لطفا... بمیرم برای تردکم :(
-
فمینیست ها
دوشنبه 22 شهریور 1395 06:18
دقت کردید؟چقدر این مبحث دفاع از حقوق زن و فمینیست بازی ها خز شده.... الان باید یواش یواش کمپین دام(دفاع از مردان) راه بیندازند،خودم هم اولین نفرم که امضا میکنم والا این مردانی که من میبینم...جل الخالق دیگه نزدیک آنطرف بوم شدند عه عه عه مواظب باشید...نیفتید یه وخ :/
-
یعنی سیاست تا کجا
دوشنبه 22 شهریور 1395 03:28
من نمیدانم ایشان چه کردند در دوران بارداری های مختلفشان که هر کدام از فرزندانش یک مدل اند اولی خوب و گل و بلبل دومی مهرباااان با گذشت خوب، کمی هم... :/ سومی ایششششش اما چهارمی!چهارمی را دیگر نگو،تِزش در حلقم،سیاستش تو ملاج بن لادن،نگاه هایش..اوففف یعنی من بفهمم سر این یکی چه کرده هاااا ولی کلا بچه و والد کپی هم...
-
هعییی :(
دوشنبه 22 شهریور 1395 03:19
21 شهریور 95،روز خیلی بدی برای من و تُردَک بود،درحالیکه می توانست روز خوبی باشد و مقصر اصلی این ماجرا دندان های لوس و ننر تُردَک اند که یک هفته ست من و این بچه را اسیر و عبیر خودشان کردند :( ماجرا از بدقلقی تُردَک و سرریز شدن کاسه صبر من شروع شد لجباز شده است و امروز را به تنهایی ده بار گریه دردآور کرد یکبار هم دعوایش...
-
به به،به به
شنبه 20 شهریور 1395 19:18
اینطور که بویش می آید باز شروع شد... ظاهرا قرار است من بمانم و تُردَک! من و او اینقدر نامه ندادیم بهم که اینها دادند :|
-
من از بی خوابی میمیرم :/
شنبه 20 شهریور 1395 02:57
چرا من شب ها نمیتوانم بخوابم اخر هقققق هق هق از همان اول همین بودم تا سه چهار صبح بیداربودم با چه بدبختی صبح از خواب بیدار میشدم میرفتم مدرسه حالا هم که اینطوری با این همه خستگی چشم خسته چرا نمیتوانم بخوابم :(((
-
این داستان:دندان آسیاب
شنبه 20 شهریور 1395 02:42
همانطور که از تیتر پیداست دندادنهای تُردَک شروع به رشد و خودنمایی کرده...و طبعا تُردَک بیقرار شده دخترک صبورم روزهای اول که نمیدانستم چه شده خیلی عصبی میشدم و نمیفهمیدم چه کار کنم تا آرام شود و نق های پشت سرهمش را کنترل کنم حالا که فهمیدم تحمل و صبوری ام بیشتر شده و عصبی نمیشوم،حتی همدردی میکنم و دلم حسابی پیچ و تاب...
-
یهو یادش افتادم...
جمعه 19 شهریور 1395 04:55
یک دختری بود یک مدت افسرده بود بعدها دیدمش....آآخ آخ آخ مسلمان نشنود کافر نبیند یک چیزهایی تعریف میکرد...من که ساده باور میکردم...ولی بعضی ها میگفتند دروغ میگوید...که بعدها خودشان تکذیب کردند و گفتند خیر،راست میگوید خیر ندیده... آقا این دوست پسر داشت رنگارنگ،دوره ما که اینقدر بی رگ نبودند،دوست پسرها هم غیرتی...
-
بدتر حتی...
جمعه 19 شهریور 1395 04:45
سخت تر از تنفر بی حسی ست... دوری از خانه پدری اتفاق خوبیست که دوباره افتاد...این بار سعی میکنم جلوی افتادنش را نگیرم و وقتی افتاد نگاهش نکنم وقتی دوری آنقدر عزیزی که حد ندارد..هه.. ناشکری نیست ها،اصلا...ابدا...هزااار هزار بار شکرش فقط کمی خسته ام....چند ساعتی استراحت....برنامه های شخصی...از همه مهمتر فکر آزاد...فکر...
-
سپیدار هستم یک صبور،سلاااام صبور :|
پنجشنبه 18 شهریور 1395 02:25
بنده در این شب ها به غایت به این مسئله پی بردم که تُردَک فرستاده ای از جانب خداست که آمده،چنان بلائی،چناااااان بلائی به سر بنده بیاورد که کفاره گناهانم باشد... و این پروژه عظیم،1درصدش در طول روز و 99 درصد دیگرش وقت خواب انجام میگیرد و از آنجا که بنده یک مادر نیز هستم...بهشت را خیلی زیبا در زیر پاهایم حس میکنم...و اگر...
-
کاش حواست به من باشه....
سهشنبه 16 شهریور 1395 03:13
از وقتی تُردَک دار شدم همه چیز خیلی سخت تر شده... وگرنه الان با این حال بدی که سراغم اومده و باعث شده هی فرت و فرت پست بذارم و غر بزنم بلکه سبک شم،دلم میخواست کل فردا رو گشنگی بکشم،همش یه گوشه ولو باشم،محل مگسم به مستر ندم،هی تو خودم باشم و برم خیابون گردی و هرکار دلم خواست بکنم اما حالا حتما باید یه چیز بخورم چون...
-
تردک داشتن سخت است...
سهشنبه 16 شهریور 1395 03:05
از وقتی تُردَک دار شدم همه چیز خیلی سخت تر شده... وگرنه الان با این حال بدی که سراغم اومده و باعث شده هی فرت و فرت پست بذارم و غر بزنم بلکه سبک شم،دلم میخواست کل فردا رو گشنگی بکشم،همش یه گوشه ولو باشم،محل مگسم به مستر ندم،هی تو خودم باشم و برم خیابون گردی و هرکار دلم خواست بکنم اما حالا حتما باید یه چیز بخورم چون...