یهو یادش افتادم...

یک دختری بود یک مدت افسرده بود

بعدها دیدمش....آآخ آخ آخ مسلمان نشنود کافر نبیند

یک چیزهایی تعریف میکرد...من که ساده باور میکردم...ولی بعضی ها میگفتند دروغ میگوید...که بعدها خودشان تکذیب کردند و گفتند خیر،راست میگوید خیر ندیده...

آقا این دوست پسر داشت رنگارنگ،دوره ما که اینقدر بی رگ نبودند،دوست پسرها هم غیرتی میشدند...آقا آخرها دوست پسرهایش رفیق از آب درمی آمدند و او این وسط ضایع میشد که خوشبختانه ککش هم نمیگزید

آخرش بگو چه شد

شوهر کرد پولدار،مادرشوهرش را مامان جون :/ صدا میکرد،از همه مهمتر،شوهره از دوست پسرای رنگارنگش خبر داشت و گفت فدای سرت..واه

حالا این را بگو،خانواده کلا مذهبی،این هم رفت چادری شد

شانسه آقا شاااانس

هعی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.