-
وقتی جایی برای ارامش نباشد
سهشنبه 16 شهریور 1395 02:54
دیدید به یک چیز که فکر میکنید همان حسی که را میگیرید که وقتی باها مواجه می شوید؟ مثلا من به مادرم که فکر میکنم فقط چشمان مظلومش در نظرم می اید و کلی غصه ام میشود و گاهی در ادامه به این فکر میکنم که حال پدرم را یک روز میگیرم به خواهر دومم که فکر میکنم یاد حال نداری همیشگی اش میفتم و دو نقطه خط میشوم به آن کسی که یک...
-
*یه حس بد
سهشنبه 16 شهریور 1395 02:28
بچه بزرگ کردن خیلی سخته و خوابوندش سخت تر! اب موز هم میشه گرفت؟چجوری میگیرن؟ *از این حس بدای رو مخ.... میشه صبح بیدار نشم؟خیلی خسته ام...خیلی زیاد... :(
-
باز بگویم ورزشکارم یا بس است؟*
دوشنبه 15 شهریور 1395 03:32
اینکه الان من در فکر اینم که تُردَک پوشک ندارد خنده دار است؟گریه دار است؟خنثی است؟چی است؟ بستنی درست کردم ،رفتم بخورم دیدم اماده نشد،از لجش رفتم بستنی مانده در فریزر را بخورم خوب کردم :دی خانه مان چه شیک شده،به به...اَه اَه :/ شیر کنجد کجایی،دقیقا کجایی فقط شش کیلوووو...گریهههه *این مدلی ادبی،نوشتنم خیلی رو مخم...
-
گل های رنگی با پس زمینه ی آبی :)
یکشنبه 14 شهریور 1395 03:04
نیست امشب نوشیدنی خومشزه خوردددم،دلم نمی آید بستنی مانده در فریزر را بخورم،ولی یادم هم نمیرود،باری...چه کنم؟ مردم انقدر ورزش کردم به من می گوید کوچولو،حق میدهم خب با آن سنش جای مادر من است،انتظار ندارم که مادربزرگ صدایم کند که! براستی چرا در هر مسئله ای فکر می کنند هرچه خودشان فکر می کنند درست است،درست است؟انگار من...
-
زبون دراز میشوم آنوقت؟
شنبه 13 شهریور 1395 05:15
اگر در جوابش بگویم نمیخواستم مثل تو مادربزرگ بچه ام باشم و حالش را بگیرم خیلی زشت و بد میشود؟ تو روح هرکس که این ذهنیت گند را ریخت به جان مردم!
-
شب زنده داران
جمعه 12 شهریور 1395 02:29
از ساعت نوشته هایم کااملا مشخص می باشد که شبها وقت دارم به وبلاگ سرکی بزنم و چیزکی بنگارم!به به چه مودبم من! همزمان هم وبلاگ های دیگر را میخوانم معمولا پنج شش هفت هشت تایی هستند که مانند بنده شب وقت دارند ظاهرا و هرشب وبلاگشان را میبینم که آپ کرده اند زین پس خودم و انها را شب زنده داران پهلوان مینامم احترام بگذارید!
-
خدایا شکرت
پنجشنبه 11 شهریور 1395 15:59
تا میایی حس خوب داشته باشی....به زندگی تو روحش!
-
خدایا ! شکربخاطر داشتنشان خب؟ :)
پنجشنبه 11 شهریور 1395 04:43
چند کلمه برای خودم اختصاصی استفاده میکنم این بار میخواهم از فولدر،ببخشید!پوشه ی لغات خدا،بنده ای ام برایتان بگویم یکیش یا الله است،هروقت میخواهم برخیزم،در فکرم،غمگینم،از فکر بیرون می آیم،میخواهم آه بکشم و الخ این را میگویم یکی دیگرش خداراشکر است که جهات مختلفی دارد یک جا برای مال دنیاست،وقتی که در زندگی به بدبختی می...
-
+خب هیجان زده شده بودم خب!
پنجشنبه 11 شهریور 1395 04:31
تُردَک روز به روز زرنگ تر و باحالتر میشود مادر بمیردش:) اسباب بازی فروشی ها را تشخیص میدهد و امروز یک عروسک برای خودش انتخاب کرد یاد خودم افتادم،انقدر نبودم که در انتخاب لباس خودم دخالت کنم،اولین بار که به انتخاب خودم لباس پوشیدم انقدر هیجان زده شده بودم که هنوز برق چشمانم یادم مانده :/ حالا این فسقل خودش انتخاب میکند...
-
اخر شب هندوانه نخورید
سهشنبه 9 شهریور 1395 02:25
هندوانه خوردن اخر شب کار دستمان داد و هی همه به نوبت میرویم دشویی،هرهرهر
-
چند منظوره آنه
یکشنبه 7 شهریور 1395 01:57
خیلی وقت است دفترش را ننوشتم،دفتر خاطرات تُردَک را میگویم وقتی میخواهد بخوابد میگوید بغلم کن :) مادر بمیردش یک عکس سلفی مان با تُردَک که نیش من تا انتها باز است و تُردَک با لبخند ملیح روی صفحه موبایلم است... قبلش اخمالود بودم و خسته و تُردَک هم اصرار داشت خویش انداز بگیریم،همه شان زشت شده بود،دیدم بچه چه گناهی دارد من...
-
هوووومممم :)
پنجشنبه 4 شهریور 1395 01:53
امروز چقدر قشنگ بود،دوست داشتنی،آرام،پر از حس خوب :) امروز شبیه به یک بالن رنگی رنگی بود که سوارش بودم و او آرام آرام پیش میرفت و من با لبخندی ملیح نظاره گر طبیعت سبز و دریاچه آبی بودم... ایشششش چه احساساتی خلاصه خوب بود دیگر...همین :دی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 شهریور 1395 04:07
من یک احمقم احمقی که دانسته غلط بیجا می کند احمقی که هیچ چیز در کوله بار خود ندارد و سوراخش راهم هی بزرگتر میکند من یک احمقم خدایا غلط کردم...غلط اضافی کردم
-
الان میرم،میرم
سهشنبه 2 شهریور 1395 03:03
یک چیز دیگر هم بگویم بعد بروم عاشقانه ساختن برای مردان خیلی خز است من به همه چیزت حسودی میکنم دلم تنگ است از دوری تو میمیرم .. ایش ایش،جمع کنید بابا مرسی اه :/
-
اوضاع مشکوک است،مشکووووووک!
سهشنبه 2 شهریور 1395 03:00
خدایا؟عزیز دلم قربانت بروم؟ آخر این چه کاری بود هان؟ یا ما را اینقدر علاقمند به بازار نمیکردی یا مردان را به بازار علاقمند میکردی که انقدر ابرو کج نکنند پیف و پوف کنند حالمان را بگیرند ایششششش تُردَک بزرگ شود!برنامه ها داریم!بعله! ایش تر به خودم،چه پست زشت و خاله زنکی شد اه اه
-
حفظ الله
دوشنبه 1 شهریور 1395 06:21
خدا بر طبق مردم هر کشور و دولتی ،برایش حاکم در نظر میگیرد،یعنی اگر میخواهید بدانید یک ملت در چه درجه ای ست به حاکمش نگاه کنید... هزاران هزار بار باید خداروشکر کرد که همچین حکمرانی داریم،هیچ جای دنیا مثل و مانند ندارند،هیچ جای دنیا.... و دنیا چقدر تیره و تار میشود که اگر روزی زبانم لال خدای نکرده نباشند....
-
چرا از حسادت نمردم
شنبه 30 مرداد 1395 02:30
اصولا در این مواقع ادم منطقی ای نیستم...ولش کن عیب ندارد که اصلا و ابدا با این اوصاف چرا امروز از حسودی نمردم؟از عصبانیت؟از حال بهم زنی؟ کجا،چی کمرنگ شده است؟ یک نفر همه وبلاگم را رصد کرده،آشنا نباشی خدای نکرده؟
-
تو که خود درمان میشد باشی،چرا دردی پس
جمعه 29 مرداد 1395 03:40
امروز یا به عبارتی همان دیروز پدر تماس گرفت...که اگر پولی چیزی خواستی احتیاج داشتی حتما بگو و تعارف نکن احتمالا انتظار هم داشت که همانجا برگردم بگویم چقدر میخواهم،اصرار داشت تائید را حتما از من بشنود،من هم با سوالهای الکی فیلم آمدم که عه چقدر خوب و اینها ولی من مار گزیده ای هستم که از ریسمان سیاه و سفید میترسم این...
-
شکرخدا برای همه اینها،همه شان
پنجشنبه 28 مرداد 1395 02:49
پدرم کلا به دستگیری ماها در دوران بدبختیمان اعتقادی ندارد،فقط وقتی خوشیم دورش باشیم بس است هیچوقت فکر نمیکردم ساندویچ مرغ آبپز انقدر برایم جذاب و هیجان انگیز باشد امروز با مادر گرفته ام که صحبت میکردم یک جایی آن وسط ها گفت خدا شوهرتان را نگه دارد که شما را به آرزوهایتان میرسانند... تُردَک چیز خاصی نمیگوید،اما لحن...
-
تُردَک امروز گفت مامانی :)
چهارشنبه 27 مرداد 1395 01:46
طبق معمول تُردَک و بابایش خوابند و من بیدار بابایش یکبار در خواب خندید،مدل خنده اش برای وقتی بود که تُردَک را بغل میکند،احتمالا در خواب با هم بودند تُردَک هم بیقراری میکند،پایش را میکوبد و هی سرش را اینور و آنور میکند یکبار هم بلند شد نشست،دید زد و خیالش راحت شد همانجایی ست که خوابیده ،شپلق خودش را چسباند به من و...
-
من هم چپ دستم ها
شنبه 23 مرداد 1395 02:12
اگر فکرهای مختلف دارید،اندیشه های گوناگون،احساسات مختلف،غرهای شگفت آور،نظریه های بی اهمیت یا خارق العاده ،علاقمندی های خنده دار یا معمولی،احساسات خنده دار،حرف هایی که گاهی بهش فکر میکنید و عوام پسند نیست و غیره و ذلک حتما حتما حتما حتما حتما با کسی ازدواج کنید که بتوانید تمامی اینها ،تمامی احمقانه هایتان را با او در...
-
نمیخوام تو ذوقش بخوره،اوق
پنجشنبه 21 مرداد 1395 10:38
اونقدر برای جنگیدن بی ارزشی که حوصله ی منم سر بردی :/
-
فراموش نمیشن هیچوقت این روزا
پنجشنبه 21 مرداد 1395 02:41
دلم خیلی تنگ شده ولی من له میکنم دلی که تنگ بشه برای این خانواده برای این پدر... این پدر...
-
نه اینکه بمیرد ها...نه..فقط نباشد
جمعه 15 مرداد 1395 01:16
خوبم اما...یک جاهایی از دلم خالیست...مثل محبت پدرانه مثل...بوسه هایش مثل آغوشش...مثل دستانش که دورم حلقه بزنند...مثل تکیه گاه بودنش کاش یکی بیاید بگوید پدرش مثل من دلش نمیخواهد بچه هایش همه جا همراهش باشند بگوید پدر او هم مسافرت را تنها تنها میپسندد..بگوید پدر اوهم تا خوب باشی خوب است. بگوید پدر او هم خانه را دیکتاتور...
-
ای کفتر خااک به سر وای وای
یکشنبه 10 مرداد 1395 01:43
عکس العمل من در برابر خبر بارداری خواهرم در ظاهر یک لبخند گشاد و چشم های وغ زده که تنها خودم میدانم از بیچارگی بود،بود. اما در باطن دو دست را در هوا برده و بر فرق سر کوفته به افق خیره شده و با گفتن بدّبخّت شدیم سکانس را به پایان رساندم :/ نخطه! هق هق هققق
-
منه لعنتی
شنبه 9 مرداد 1395 02:13
هنوز که هنوزه از بحث کردن میترسم قضاوت دیگران برام مهمه درموردم چی بگن،چطور فکر کنن،پشت سرم چی میگن نگاشون نسبت بهم چطوره و از این بابت اصلا از خودم راضی نیستم گاهی هم فکر میکنم اگه جایی خوبم،نه اینکه خوبم دارم فیلم بازی میکنم کاشکی یکی بهم بگه که اینطورنیست....خیلی دارم اذیت میشم
-
چه سفرنامه زشتی شد :/
جمعه 8 مرداد 1395 20:01
آمده ایم تهران برای گردشگری تهران خیییییلی آمدیم ولی فرصت دور زدن نبوده است هیچ وقت کلی موجودات عجق وجق دیدیم،اوووخ اوخ اوخ اوخ عجق وجق هااااا مسلمان نشنود کافر نبیند،دخترها رییییلکسِیشِن،پسرها با شلوارهای پاره و تیشرت های گشااااااااد و سیگار بدست برای ژستش همینطور ریخته بودند پدرها و مادرها؟پووووففف پل طبیعت رفتیم با...
-
به کجا میریم؟قهقهراااااا؟
چهارشنبه 6 مرداد 1395 07:55
اینها را آقای خانه می گوید: وقتی از مطب دکتر طب سوزنی بیرون می آییم -ببین چقدر درآمد داره...خانم هم هست...چرا نمیری بخونی بعد بری چین یاد بگیری؟ من : :| وقتی بیلبورد تبلیغاتی یک روانشناس را میبیند: -میگما برو روانشناسی بخون خودم برات مطب میزنم،ماهی چند تومن درامد داری،به چه درد میخوری پس؟ من : :/ -نظرت راجع به طب سنتی...
-
اصولاً،عرفاً،حکماً....!
چهارشنبه 6 مرداد 1395 07:20
از هرچه بدت آید...سرت آید! سپیدار اعظم دیدید هرچه بدت بیاید سرت می آید؟بچه هایی را میدیدم که برای خانه ی مادربزرگشان لجبازی میکنند و میخواهند بمانند آنقدر روی مخم بود که یکی از تصمیم های بزرگم این بود که آنقدر در خانه خودمان به دخترم خوش بگذرد که هوس خانه این و آن را نکند زارت سرم آمد...تُردک هنوز هیچی نشده گریه میکند...
-
کلاغ روسیاه
پنجشنبه 31 تیر 1395 00:44
زیاد اهل گوش کردن ترانه نیستم،یعنی اصلا نیستم،یعنی دیگر نیستم و قبلا خیلی بودم پدرم ترانه های محمود جهان جنوبی را دوست داشت و در پیکانمان این را گوش میکردیم با نوار کاسِت تلویزیونمان که اعیونی شده بود میزش هم اعیونی شده بود و من عاشقش بودم،عاشق جای نوار کاسِت های بالایش که هر روز درشان می آوردم و دوباره میچیدمشان سی...