-
خدایا ! شکربخاطر داشتنشان خب؟ :)
سهشنبه 29 تیر 1395 01:17
خدایا سال پیش این موقع ها ما در انتظار تُردَک بودیم تُردَک شیطون و پر تحرکی که مشت و لگد بود نثار من میکرد،ولی قصد آمدن نداشت یک هفته دیر کرده بود و من و آقای خانه مدام بهم لبخند میزدیم و میگفتیم عیبی ندارد،می آید یکی از محکم ترین توکل های من به خدا سر به دنیا آمدن تُردَک بود،آنقدر محکم و با اطمینان بودم که خدا اگر...
-
کابوس من:دندانپزشکی
دوشنبه 28 تیر 1395 02:08
دندانپزشکی:جلاد خانه دندانپزشک:جلاد با من هم بحث نکنید تمام شد رفت هق هق هققققق
-
سپیداری که قلب گوله گوله از چشمانش تراوش میکند
پنجشنبه 24 تیر 1395 21:09
چقدر خوب است که دو نفر بخاطر تو دعوا کنند یکی دخترت یکی همسرت هممممم :))))))
-
من همیشه در انتخاب عنوان مشکل دارم!
پنجشنبه 24 تیر 1395 02:25
اگر دو پت و مت نسخه ایرانی را دیدید که بچه در بغل دارند و خرید بازار در کالسکه ،بدانید ماییم فهمیدید؟ماییم! ما :|
-
با این ها خودمان را قانع میکنیم
سهشنبه 22 تیر 1395 01:58
پدرم خیلی سعی میکند کنار خانواده اش بهش خوش بگذرد ولی سعی اش نهایتا دو روز جواب دهد گاهی حسرت را در نگاهش میبینم که همسن و سالهای جوان مانده اش را میبیند و لابد با خود میگوید که چرا من این همه پیر شده ام میبینم دچار یاس فلسفی شده و اصلا و ابدا از اینجایی که درش قرار دارد راضی نیست از وقتی بازنشسته شده در و دیوار خانه...
-
آدم های اشتباهی...نسبت های اشتباهی
یکشنبه 20 تیر 1395 02:13
بعضی ها هستند در زندگی آدم که اصلا آدم های بدی نیستند..به هیچ وجه! اما اشتباهی اند،جایشان اشتباهی ست....نسبتشان اشتباهی ست یا زمانی باهاشان آشنا شدی که اشتباهی بوده این میشود که از همه شان بدت می آید،از غذایی که دوستش دارند بدت می آید،ازمدل حرف زدنشان،نگاه کردنشان حتی جایی که هستند به هیچ عنوان احساس ارامش نمیکنی جای...
-
تُردَکانه
شنبه 19 تیر 1395 19:53
امروز چند بار کابینت را مرتب کرده باشم،خوب است؟ :/
-
والا بخدا که
شنبه 19 تیر 1395 02:10
ملت عکس خودشان با خواهرشوهرشان را می گذارند رو پروفایلشان اوففف علاقه در کبدم :/
-
سکووووت....آراااامش
چهارشنبه 16 تیر 1395 13:43
تُردَک خفتیده ایضا آقای خانه من هم پر خواب،اما خواب مرا نمی برد قهر است پدرسوخته قهری که قهری،نبردی که نبردی،به محتوای پوشک بچه ام! والا عید است ها....مبارک باشد و پر برکت!
-
پتانسیل این را دارم چشم ببندم و رخت ببندم از این دنیا
شنبه 12 تیر 1395 03:45
من:چای میخوری؟ آقای خانه:نه ممنون ده دقیقه مانده به اذان... آقای خانه:چای داریم؟ روز بعد: من:چای میخوری؟ آقای خانه:آره دستت درد نکنه ده دقیقه بعد... من چای ریختم و میگذارم جلویش آقای خانه:عه...دم دادی؟حالا نیاز نبود حتما دم بدی من :||||||| :|||| :||| :|| :| : .
-
من خرسولی میبینم ذوقم می آید،آقای خانه تفنگ ژسه!!
جمعه 4 تیر 1395 03:51
من با بابای تُردَک هروقت اسباب بازی برای تُردَک می خریم اول خودمان یک دور تستش میکنیم قشنگ بازی می نماییم یک وقت خطر نداشته باشد،جاییش تیز نباشد و... وقتی تائید صلاحیت شد و سیر شدیم می دهیم تُردَک باهاش بازی کند یک چیز در مایه های پیشمرگی به به!چقدر ما فداکاریم!
-
از سری یادگاری های خانوادگی
سهشنبه 1 تیر 1395 17:43
احساس ضعف که میکنم از خودم بدم می آید دودی که از سرم بلند میشود را حس میکنم و دلم میخواهد بمیرم معطل و مچل یک نفر دیگر بشوم ته ته ته تنفر من است اوج اوجم الان
-
بهمن!
سهشنبه 1 تیر 1395 03:56
دم سحری چشمم خورد به اسم بهمن و ذهنم رفت به دوران کودکی به یاد بهمن همبازی دوران کودکی که تک پسر بود و کمی لوس شاید ،یکی بودن اسمش با یکی از ماه های سال آنقدر برایم جالب بود که از همان موقع یادم ماند مادر ریلکس و آرامی داشت و پدر به شدت خانواده دوست و کاری در منزل از اتاقش فرش یادم مانده بهمنی که نمیدانم اختلاف سنی اش...
-
بلاگفا جانم
یکشنبه 30 خرداد 1395 15:03
هر چقدر هم خودم را بزنم به آن راه بلاگفا یک چیز دیگری ست ما بلاگر ها جایی که استارت زدیم را دوست تر می داریم تا جایی که استارت نزدیم! هی بلاگفا جان!
-
همان دهه فلانی ها
شنبه 29 خرداد 1395 00:28
امشب رفتیم پارک...و من از آن وقت در فکر نسل آینده و هم دورانی های تردکم....فقط توکل به خودش
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 خرداد 1395 17:43
منحنی لب هایش... :)
-
مژه های بلندش را بمیرم
جمعه 28 خرداد 1395 17:35
تُردَک که به دنیا آمد،هر چشمش فقط سی تار مژه داشت که آنقدر روشن بودند نمیتوانستی خوب ببینیشان :)
-
دَدَ بَ بَ مَ مَ
پنجشنبه 27 خرداد 1395 01:40
اگر از یک مادر بپرسید بدترین صحنه در حال حاضر چیست میگوید آنجایی که زل زده ای به چشمان کودک خسته ات و با صبوری منتظری که بخوابد ،چشمانش تا نیمه بسته میشودو تو خوشحال منتظر کامل بسته شدنش هستی،اما در شگفتی تمام بلند میشود و دَدَ گویان نگاهت میکند....آنجا صحنه ای ست که نمیدانی از حرص چه بگویی و ناچارا بابای بچه را می...
-
مطالب آموزنده
چهارشنبه 26 خرداد 1395 02:07
دوستان افطارتان را با آب گرم باز کنید خانم ها هم خرما بخورند خوب است بجای آهن و کلسیم هم شیره خرما و انگور و توت بخورید،با ارده کنجد،مثل قرص هر هشت ساعت،یا حداقل صبح ها بجای صبحانه خیلی خیلی خوب است شب ها هم مسواک بزنید در را هم ببندید پشه نیاد
-
مطالعه بنما مگو چیست مطالعه!
سهشنبه 25 خرداد 1395 02:27
این روزها نصیحت و تذکر و دلسوزی و اینها در باب مطالعه کردن خیلی زیاد شده است،بیشتر هم برمیگردد به طبقه روشنفکر جامعه،که آقاجان کتاب بخوانید هی کتاب بخوانید بابا کتاب بخوانید دونفری مینشینند به صحبت و ته نصیحت هایشان و افسوس خوردن هایشان چهارتا اسم خارجکی نویسنده و شخصیت کتاب نام میبرند که بعله ما که میگوییم میخوانیم و...
-
خواهش میکنم خجالتم ندید....خوااااااهش میکنم
دوشنبه 24 خرداد 1395 02:09
آقا ما در راستای سلامت خانواده پاشدیم رفتیم (ما کلا پا میشیم میریم)جستوجو نمودیم سوسیس و کالباس که انقد رعب آور و چیز خارق العاده ای است میشود در خانه تهیه اش نمود یا نه؟آخر پنج سال سوسیس کالباس نخوردن دماغمان را باد داده بود والا رفتیم در اینترنت سرچ کردیم دیدیم بله، خیلی هم راحت،همه ی طعمش هم به ادویه جاتش است و هیچ...
-
ماشالا ماشالا بش بگین....ماشالا
یکشنبه 23 خرداد 1395 02:08
جا داره از همین تریبون تبریک بگم به دوستان برجامی بابت این خودکفایی عظیم بله ما در زمینه ی مدلینگ کاااملا خودکفا شدیم و هییییچ احتیاجی به دوستان غربی کافر دشمن نداریم پارمیدا جون ها از تن و بدنشان با تمام قوا برای حفظ اقتدار و پیشرفت و استقلال میهنمان استفاده میکنند دیگر هیچ مشکلی در جهان سومی بودن ما نیست و ما...
-
فکر کرده ننه اش هستم
شنبه 22 خرداد 1395 03:53
امروز همان رئزی بود که بالاخره منفحر شدم و ریخت بیرون هر آنچه نباید میریخت بیرون به همسرتان بیاموزید ننه اش نیستید که مدام حواستان بهشان باشد و قربان صدقه شان بروید و بریزند و شما پشت سرش جمع کنید و صدایتان درنیاید ته بحثمان به اینجا کشید که دیگر بیدارش نمیکنم،بیدار شد خوشبحالش،نشد خوشبحالش...من هیچ مسئولیتی قبول...
-
همین سه ربع پیش
شنبه 22 خرداد 1395 01:19
تشنه ام شده بود پاشدم رفتم دوغ بخورم،دیدم آلوچه ها رو میز مانده،جابه جایشان کردم،زیر انداز خوراک تُردَک را پهن کردم تا خشک شود،قربان صدقه رنگ کرم رو موکتی ام رفتم و ظرف ها را جابه جا کردم ،سطل زباله پوشک تُردَک را خالی کردم،تُردَک آژیرکشان پشت سرم آمد که بغلم کن بغلش کردم دیدم یک بوهایی می آید((((آخرین بار با مادر که...
-
مادر...انه!
جمعه 21 خرداد 1395 03:10
یکی هست هر وقت مرا میبیند میپرسد مادر بودن چه حسی دارد؟من اول مغموم بهش زل میزنم،بعد انگار هنوز هم حالی ام نمیشود چه گفته و همچنان به حسم فکر میکنم و بعدترش ناچارا وقتی حسی در خود پیدا نکردم نگاهش میکنم و یک لبخند کجکی میزنم که بی ادبی نشود خدای نکرده و می گویم حس خاصی ندارد بعد وقتی چشمان متعحب و لبخند متعجب ترش را...
-
تُردَکانه
پنجشنبه 20 خرداد 1395 19:36
تُردَک روز به روز بزرگتر میشود و چند وقت دیگر یکسالش تمام میشود شش ماه اول این یکسال عادی بود،کلا تا عید روال گذر زمان خوب بود....بعد عید یک روال سریعی را پیش گرفت که نفهمیدیم کی گذشت و چطور گذشت دختر کوچکم دارد دندان هفتمش را درمی آورد و حسابی اذیت است....غرغرش زیاد شده و به طور معمول منم تحت فشارم....خسته ام و امروز...
-
پولداری خیلی خوب است...ولی بدبختی حال دیگری دارد :دی
پنجشنبه 20 خرداد 1395 01:29
تعریف از خود نباشد اکثرا حتی در کودکی ایده هایم نسبت به ایده های دیگران بهتر بود،حداقل در خانواده ی خودم جای دیگر که نظر ندادم بدانم که خیلی هم به غرق شدن در رنگ ها و سِت کردن آنها باهم علاقه دارم میدانید...خیلی خواستنی است هعی در ذهنت این رنگ را قاطی آن کنی و تصور کنی اگر اینجا این شکلی باشد بهتر است یا آن شکلی؟ چکار...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 خرداد 1395 00:16
کاش توانایی این را داشتم خواهرم را بردارم بیاورم اینجا پیش خودم.... کاش میتوانستم
-
ما بی لیاقت ها
دوشنبه 17 خرداد 1395 03:09
پدرم به شدت اعتقاد دارد ماها لیاقت ماشین زیر پایش،خانه هایش،هدیه ای که تنها یکبار برایمان خریده را نداریم چون در ماشین را محکم بستیم....یکبار در خانه اش را قفل نکردیم...از هدیه اش استفاده نکردیم او کلا دلش میخواهد در صدر باشد...از محبت پدر دختری هیچ نمیداند...او فقط دوستمان دارد و هیچ وقت بلد نبوده ابرازش کند او...
-
مثل مهندسی که به چشم رایت سی دی می بیننش!
دوشنبه 17 خرداد 1395 02:50
اگه آقای خانه نبود،قطعا فامیل از بی دکتری به لقا خدا می پیوستند چرا اینقدر راحت طلبیم