آقای خانه که تشریف برد محل کار من نیت کردم که بخوابم تا خدای نکرده از تُردَک عقب نمانم،نگو ای دل غافل تُردَک چشمان شهلایش را نیمه باز کرده و بِرُّبِر مرا می نگرد،در نقش شریفم فرو رفتم و خودم را به خواب زدم،تُردَک هم نگاهی دیگر به من کرد و دید مامان خواب است،در حالت سکون که خیلی از او بعید است و با چشمان نیمه باز و کاملا منگ زل زد به در و دیوار
از ساعت شش و نیم تا هفت و سی و پنج دقیقه قریب به پنج بار قشششنگ خوابش برد که انگار به مزاجش خوش نمی آمد و دوباره بیدار میشد و در حالت سکون که خیلی از او بعید است و با چشمان نیمه باز و کاملا منگ زل میزد به در و دیوار
آخرش هم آمد با نق نق سرش را گذاشت روی دستم و خوابید...ولی خواب سبک به قول روانشناسان
دوباره با گریه بیدار شد و نازکشی من شروع شد این بار،هرچه بیشتر نازش را کشیدم ،غم صدایش بیشتر اوج گرفت و لبش بیشتر پیچ خورد و اشک هایش بیشتر ریخت
بالاخره کوتاه آمد و چشمانش را بست دستش را کوباند در صورتم که یعنی سرت را از روی دستت بردار من میخواهم به تو بچسبم و بخوابم،دستش را گذاشت روی دستم و خوابید
البته که خوشحال نشدم،چون بازهم رفت در خواب سبک و دارد خواب میبیند و لبخند میزند
و من باید کاملا ارام اینجا بیارامم تا خواب سبکش وارد فاز سنگینش بشود و من کپه ی مرگم را بگذارم
حالا میدانم دیگر....اگر خوابم برد!