چرا کودکان در برابر خواب انقدر مقاومت میکنند؟

آقای خانه که تشریف برد محل کار من نیت کردم که بخوابم تا خدای نکرده از تُردَک عقب نمانم،نگو ای دل غافل تُردَک چشمان شهلایش را نیمه باز کرده و بِرُّبِر مرا می نگرد،در نقش شریفم فرو رفتم و خودم را به خواب زدم،تُردَک هم نگاهی دیگر به من کرد و دید مامان خواب است،در حالت سکون که خیلی از او بعید است و با چشمان نیمه باز و کاملا منگ زل زد به در و دیوار

از ساعت شش و نیم تا هفت و سی و پنج دقیقه قریب به پنج بار قشششنگ خوابش برد که انگار به مزاجش خوش نمی آمد و دوباره بیدار میشد و در حالت سکون که خیلی از او بعید است و با چشمان نیمه باز و کاملا منگ زل میزد به در و دیوار

آخرش هم آمد با نق نق سرش را گذاشت روی دستم و خوابید...ولی خواب سبک به قول روانشناسان

دوباره با گریه بیدار شد و نازکشی من شروع شد این بار،هرچه بیشتر نازش را کشیدم ،غم صدایش بیشتر اوج گرفت و لبش بیشتر پیچ خورد و اشک هایش بیشتر ریخت

بالاخره کوتاه آمد و چشمانش را بست دستش را کوباند در صورتم که یعنی سرت را از روی دستت بردار من میخواهم به تو بچسبم و بخوابم،دستش را گذاشت روی دستم و خوابید

البته که خوشحال نشدم،چون بازهم رفت در خواب سبک و دارد خواب میبیند و لبخند میزند

و من باید کاملا ارام اینجا بیارامم تا خواب سبکش وارد فاز سنگینش بشود و من کپه ی مرگم را بگذارم

حالا میدانم دیگر....اگر خوابم برد!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.