و باز...و باز...وباز...وباز هم

و باز هم خوابیدن سخت شده است...

از این دوست داشتنی ها

مثلا یک عصر دلچسب بهاری باشد و برای اولین بار مرا دیده باشی و مثلا از من خوشت آمده باشد و مثلا به من زنگ بزنی و مرا به یک کافه دعوت کنی

بهترین لباست را بپوشی و عطر بزنی و مثلا هیجان زده باشی و ندانی برای اولین دیدار گل بردن جایز است یا نه؟

مثلا به هول و ولا بیفتم و ندانم چه بپوشم و در اخر ساده ترین لباسم را تنم کنم تا مثلا نگویی چه از خدا خواسته بودم

مثلا روی صندلی با اضطراب نشسته باشی و منتظر من و مثلا من جدی با کمی لبخند اشنایی جلو بیایم و تو تعارف کنی بنشینم

مثلا من از ابهتت خوشم بیاید و تو از وقارم و مثلا تو آب پرتغال سفارش دهی و من شیرموز بستنی و تو به سلیقه ام لبخند بزنی و من جدی بپرسم با من امری داشتین؟و مثلا تو لبخندت را جمع کنی و گلویی صاف کنی و مودبانه بگویی عرض کوچیکی داشتم،اما نمیدونم چطوری عنوانش کنم

مثلا من منتظر همچنان نگاهت کنم و تو مضطرب تر شوی و عرق پیشانی ات را پاک کنی و کمی از اب پرتغالی که تازه اوردند بنوشی و بگویی راستش نمیدونم چطوری بگم...یعنی...خب

مثلا من شیرموزم را هم بزنم و بگویم خواهش میکنم راحت باشید

مثلا تو یهویی در چشمانم نگاه کنی و بگویی با من ازدواج میکنی؟

در چشمان هم نگاه کنیم و پقی بزنیم زیر خنده و ابروی خودمان را ببریم بین جماعت و من بین خنده بگویم. بله بله حتما ازدواج میکنم و تو بیشتر بخندی و بگویی بخور بخور زودتر بریم تُردَک اذیت میکنه 

با شوخی و خنده میخوریم و به ریش خودمان میخندیم ،اخر ما را با داشتن یک بچه چه به این مسخره بازی ها و گند بزنیم به داستانی که هیچوقت پیش نیامده بود.

ترسیدم....

از دلتنگ نشدن...از آن حس بدی که وقتی به خانه آمدم یقه ام را گرفت....

من امشب خیلی ترسیدم...

موجودات فضایی مزاحم!

اگر بگویند یک آرزویت تا امشب برآورده میشود آرزو میکنم مستر فراموشی بگیرد و فقط من و تُردَک را یادش بماند،بعد من امشب بروم دنبالش گند فیلم هندی بازی را دربیاوریم و دست هم را بگیریم و برویم یک جای دور!خیلی خیلی دور!

فقط چون زمین گرد است خیلی دور نشویم که دوباره برگردیم همینجا،یک نصفه ی آن خیلی دور شویم بس است

خانه ای بسازیم و من مرغ دون بدهم و مستر برود شخم بزند زمین را و همینطور ساده خوش خوشان کنیم ولی فقط مستر فراموشی بگیرد،چون او برعکس من،اصلا  اهل رفتن نیست

آرزویی که برآورده نمیشود مستر هم که عوض نمیشود

ماندم من و حوضم و موجودات فضایی مزاحم!


در این حد یعنی!

مستر جان نیستن و ما کوچ کردیم منزل پدری

آنقدر در منزل خودمان وقتی تُردَک می خوابد می رویم کارهای عقب مانده مان را سرو سامان میدهیم و مشغولیم،الان که خوابیده و کسی هم در خانه نیست هعی گشتم لباسی ظرفی چیزی بشویم،آخر هم دیدم خبری نیست چسبیدیم به گوشی!

البته قبلش یه سلام و علیکی هم با یخچال کردیم که زد تو دهنمان  و یه برو گمشوی خاصی درنگاهش بود،یعنی دست خالی چسبیدیم به گوشی!

خلاصه خوش میگذرد...بخور و بخواب و اینا دیگهههه!

اووووو تازه،خواب نمیروزی هم داشتم،به به!

آی لاو یو بیکاری!