صدای خِرِچی همی آمد

همین الان که تُردَک مرا ول نموده و مشغول بازی ست و من فرصت کردم گوشی ای دست بگیرم و وبلاگی ورق بزنم و تلگرامی چک بنمایم صدای خرچی همی آمد که "چ"اَش طویل تر از "ر" اَش بود،

اگر حدس شما به کاغذ اسا باید بگویم درست است،بلی،تُردَک دفتر تلفن را پاره کرد!

دو سه روزه ها

من خودم به شخصه اگر بخواهم مسافرتی جایی بروم ،مخصوصا اگر کوتاه هم باشد،یک دست لباس میپوشم چادرم را سرم میکنم،بدون توجه به مکان مورد نظر راحت ترین کفشم را هم می پوشم و بسم الله دِ برو که رفتیم

در طول سفر هم اصلا اذیت نمیشوم و حالش را میبرم

اما این آقای خونه!امان از این آقای خونه،هرجایی که میرود مدلش بسته به مکان مورد نظر فرق میکند و به همین دلیل من هنوز در جمع کردن ساکش به مشکلات برمیخورم!

مکان جدید است و من همه چیز را ریختم بیرون و منتظر تا بیاید و از بینش انتخاب کند تا ساک را ببندم!

میبینید وضع مرا؟ :/

+هنوز نتوانستم از بیدار شدن تُردَک عسک بگیرم

تُردَک کوچک من

تُردَک انگار یهویی بزرگ شده است،زود همه چیز را یاد میگیرد و دیگر آن کوچک هیچی ندان نیست

امروز بالشت که میدید...لالا میکرد :)))

یعنی از اول هاااا...در این حد!

بعضی ها هر چقدر هم خوب باشند نمیتوانی دوستشان بداری

مثل ایشون که از اول اولش،در دوران کودکی،اصلا از اولین بار که دیدمش انداخته شد درون انفرادی،درش قفل شد کلیدش هم گم شد تا الان هم پیدا نشد

بعد ایشون اومد رفت نشست بیخ ریشمان

شد آش کشک خاله،شد پونه دم خونه ماره،شد همین که هست،شد انگشت کوچیکه پا که میخوره به مبل،شد آیینه ی دق نشست ور دل من

خودش ننشست ها،من نشاندمش،شدم از ماست که بر ماست،شدم میخواستی نکنی،شدم خود کرده را تدبیر نیست

خلاصه،هرکار بکنی ها،برایت دوست داشتنی نمیشوند که نمیشوند