یعنی سیاست تا کجا

من نمیدانم ایشان چه کردند در دوران بارداری های مختلفشان که هر کدام از فرزندانش یک مدل اند

اولی خوب و گل و بلبل

دومی مهرباااان با گذشت خوب، کمی هم... :/

سومی ایششششش

اما چهارمی!چهارمی را دیگر نگو،تِزش در حلقم،سیاستش تو ملاج بن لادن،نگاه هایش..اوففف

یعنی من بفهمم سر این یکی چه کرده هاااا

ولی کلا بچه و والد کپی هم اند....عینهو خودش است...حالا بنا بر اتفاقاتی که افتاده کمی رئوف تر شده،وگرنه او همان ایشان است

یعنی چون اوشون!!!آن شکلی شد موضوعش ملت باید منتطر دست به سینه بمانند،تا اوشون موضوعش تغییر کند،بعد ملت....

اخرش هم حرف خودش را سبز میکند حالا ببین کی گفتم

کی میشود من راحت شوم خداااا... :(

+یادم امد حرصم گرفت حتما باید میگفتم :/

+درست است شمایی که میخوانید نمیدانید چه شد من که میدانم

+والا

+دوسه روز است که ورزش نکردم

+خسته ام...هعییی :(

هعییی :(

21 شهریور 95،روز خیلی بدی برای من و تُردَک بود،درحالیکه می توانست روز خوبی باشد و مقصر اصلی این ماجرا دندان های لوس و ننر تُردَک اند که یک هفته ست من و این بچه را اسیر و عبیر خودشان کردند :(

ماجرا از بدقلقی تُردَک و سرریز شدن کاسه صبر من شروع شد

لجباز شده است و امروز را به تنهایی ده بار گریه دردآور کرد

یکبار هم دعوایش کردم که لب هایش را پیچاندو با چشمان مظلومش به من خیره شد که من همانجا مردم...

در راه هعی اینور و آن ور کرد و سیم های فاز و نولِ منِ تشنه و گشنه اتصالی کرد و اولین جرقه زده شد

سر هرچیز کوچک بین جماعت گریه زاری راه انداخت (کاری که هیچوقت نمیکرد)و ملت نگاهمان میکردند و اتصالی مغز من بیشتر و بیشتر شد

سه بار پفیلاها را ریخت روی زمین و ایضا در بطری آب و آخرش بطری آب را برگرداند و همه جا را خیس کرد...

کفش خودش را نمیپوشید و با کفش دوستم تا زانو رفت داخل آب گندیده در چاله و گند زد به خودش و کفش مردم

همه اینها را هم با با موسیقی متنی که به صورت مداوم و غرررررر انجام میداد که صدایش کلا در گوشم است

آخرش هم با تِز و نصایح مستر خان گند زده شد به روانم و دلم میخواست پدر و بچه رو تا میخورند بزنم

حالا ناراحتم...از برخوردم...حس میکنم باید ساده تر میگرفتم،میتواستم با شوخی و خنده از سر بگذرانمشان

ناراحتم از خراشی که ممکن است روح تردک خورده باشد و مامان بدی در ذهنش نقش بخورم

البته من هیچ ظلمی،نکردم...فقط عصبی بودم و محبت نکردم...عذر بدتر از گناه شد انگار

+دلم میخواهد یکی به من دلگرمی بدهد...که مادر خوبی هستم...که تلاشم سرانجام دارد...که خستگی هایم دیده میشوند و همین بس است...

دلم کمی استراحت و یک شانه ساکت میخواهد :(


به به،به به

اینطور که بویش می آید باز شروع شد...

ظاهرا قرار است من بمانم و تُردَک!


من و او اینقدر نامه ندادیم بهم که اینها دادند :|

من از بی خوابی میمیرم :/

چرا من شب ها نمیتوانم بخوابم اخر هقققق هق هق

از همان اول همین بودم تا سه چهار صبح بیداربودم با چه بدبختی صبح از خواب بیدار میشدم  میرفتم مدرسه

حالا هم که اینطوری

با این همه خستگی

چشم خسته

چرا نمیتوانم بخوابم :(((

این داستان:دندان آسیاب

همانطور که از تیتر پیداست دندادنهای تُردَک شروع به رشد و خودنمایی کرده...و طبعا تُردَک بیقرار شده

دخترک صبورم

روزهای اول که نمیدانستم چه شده خیلی عصبی میشدم و نمیفهمیدم چه کار کنم تا آرام شود و نق های پشت سرهمش را کنترل کنم

حالا که فهمیدم تحمل و صبوری ام بیشتر شده و عصبی نمیشوم،حتی همدردی میکنم و دلم حسابی پیچ و تاب میخورد

کاش زودتر برطرف شود :(

دخترکم حتی در خواب گریه و بیقراری می کند مادر بمیردش :(

مگی در وبلاگش نوشت( آنهایی که شوهر دارند و از دوست داشته شدن توسط دیگران خوشحال میشوند بیمارند)

با دسته ی بیمارشان کاری ندارم...ولی هستند کسانی که آنقدر محبت ندیدند که بی هیچ سو نیتی فقط دوست دارند دوست داشته شوند،حتی یک لحظه هم به جنبه ی دیگرش فکر نمیکنند،انها فقط دوست دارند در مرکز توجه و علاقه باشند،حالا چه جنس مخالف چه جنس موافق...فقط همین